
بسم الله الرحمن الرحیم قصر آبی قصه دختری است که درست تولد 29 سالگی اش جرقه آغازگر تحولش شد ،،، یک خبر زندگی را به ولنسی داستان هدیه داد و از زندگی سراسر رنج رها شد و شادی و رهایی به او لبخند زد از نیش و کنایه ها و شوخی های زننده و کنایه دار و سخت گیریهای بیجا که هیچوقت داس داستان اعتراض نکرد رها شد دختر داستان حتی تلاش نکرد که ولنسی باشد ،، تلاش نکرد که به دلخواه خویش زندگی کند و لذت ببرد پیر دختر خطاب شد ،، دختر ما فرسوده شده از روزمرگی های بیخود و اذیت کننده .. اواسط کتاب قصه به اوج غم میرسد و حس غم و ناامیدی وجودم رو احاطه کرده بود اما هر چه به سمت پایان کتاب پیش رفتم حس پروانگی بیشتری رو چشیدم من میتونم آزاد و رها باشم و لبخند بزنم و زندگی کنم گاهی باید دست برداریم از خودی که به زور واسه خودمون و دیگران ساختیم و فقط زندگی کنیم ،، دور از قضاوت و سخن دیگران و لذت ببریم از تک تک لحظه هامون ،، باید خودمون باشیم و بس .. ولنسی زیباییهایی داشت که هیچوقت کسی ندید ولنسی جذاب بود و کسی بهش توجه نکرده بود جهت رهایی از قید و بند بیخود خودمون و آدمها زندگی در شرایط سخت با مقررات سختگیرانه شاید اینطور زندگی دختری را بهم ریزد عشق، طبیعت، کتاب و رهایی خدای مهربونم ،، برام معجزه رقم بزن معجزهای که مثل ولنسی رها بشم از خودم از گیرو دار ها ... #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب