
کتاب ماهی سیاه کوچولو رو شاید قبلا در جاهای دیگه هم اسمشو شنیده باشم اما اگر بخوام مطمئن یجایی رو اسم ببرم باید بگم سریال تاسیان بود که باعث شد بفهمم این کتاب اولا برای کودکانه و دوما حجم کمتری داره و میتونه راحتتر و سریعتر خوانشش تموم بشه قصه در قصه روایت این کتابه. در دل این کتاب قصهای جای داره که زمانی میتونیم ازش سر دربیاریم که پا به پای پدربزرگ ماهیها همراه بشیم. قصۀ در مورد ماهی سیاهیه که دیگه خسته شده بس که تو یه جای تکراری بوده و دیگه دلش میخواد دل رو به دریا بزنه و بره ببینه این جویبار (یا رودخونه) تهش به کجا ختم میشه و اصلا هم به حرف بقیه که از خطرات این راه بهش میگن گوش نمیده. اون دیگه ترجیح میده به جای گوش دادن به حرف بقیه به حرف دلش گوش بده و برای همین راهی میشه و در این راه البته که خطراتی هم واسش پیش میاد اما ماهی سیاه کوچولو که حواسش به پند و اندرز بقیه بوده یادش بوده که در وقت گرفتاری باید چه راهکاری داشته باشه تا نجات پیدا کنه. بزرگترین نکتهای که برام خیلی جذاب بود اینه که زندگی (مثلا رفتن شهرستانیها به شهرهای بزرگ مثل تهران برای زندگی بهتر که تو خیلی از فیلمها دیدیم رخ داده) یا بهتره بگم آرزوی بعضی از جوانها رو نویسنده تو قالب یک کتاب کودک گنجونده بود و این از مهارت نویسنده به حساب میاد. عکس کتابی که من خوندم فرق داشت با این چ یه ماهی بزرگ رو جلد بود این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب